این روزها با دیدن ، خیابان یاد تو می افتم
یاد روزی که رفتی
روزی که غرورم اجازه ی خواهش نداد...
اشتباه از تو بود
اشتباه از من بود
نمی خواهی برگردی؟ :(
برگرد...
بیا...
وقتی می آیی اولین عکس که گرفتیم را با خودت بیاور...
که تفاوت را احساس کنی! که ببینی چقدر تغییر کرده ام....
وقتی می آیی یک بغل خوشی با خودت بیاور!
که خسته شدم از این روزهای سخت...
وقتی می آیی نه میوه بیاور نه غذا... فقط کیسه ای
پر از چسب زخم بیاور که سرپوش کوچکی شود ،
روی زخم هایی که روز به روز عمیق تر میشوند... !
وقتی می آیی نخ و سوزن را فراموش نکن...
بیا و لبانم را به هم بدوز ، بگذار حرف هایم را قورت بدهم...!
وقتی که می آیی خواهشا گذشته را با خودت نیاور
مرور خاطرات گذشته ، مرگ تدریجی من است ... :(
وقتی می آمدی به چشمانم خیره شو التماس موج میزند
خیره شو و ببین که با دهان بسته دو چشم چقدر حرف برای
گفتن دارند...
وقتی آمدی بشکن زیر سیگاری ام را ، بطری الکل را،
بشکن سکوت خانه ام را، تنهایی قلبم را....!
وقتی آمدی رها کن غرور لعنتی ات را ...
خاطرات بد را ...
وقتی آمدی ....
بگذریم.....
تو فقط بیا !!! :)
کلمات کلیدی: