سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند می تواند هنگامی که از چیزی که نمی داند پرسیده شود، بگوید : «خدا داناتر است» و برای غیر دانشمند این حقّ نیست . [امام صادق علیه السلام]
خاطرات یک دیوانه

 #تولد

 365 روز دیگه گذشت...

    پارسال درگیر حذف کردن یه آدم از زندگیم بودم...

 آدمی که بعد از یک سال و دوماه و بیست و پنج روز ؛

درست تو روز تولدم باهاش حرف زدم...

  سخت بود ؛ بغض داشت ؛ اشک داشت ؛ درد داشت‌...

  در جواب همه حرفاش با یه صدای لرزون گفتم دیگه 

علاقه ای بهت ندارم و بابت نبودنت تو زندگیم هر روز 

خدارو شکر میکنم... بیرحم شدم و تمومش کردم...

 تونستم یه سری دروغ هم تحویل اطرافیانم بدم که 

هی من دیگه دوسش ندارم ؛ اما شنیدن صداش کافی 

بود تا دلم آشوب بشه که پرت بشم تو خاطرات خوبم :)

 تو این روزا که قرنطینم  و دارم با کرونا میجنگم متوجه 

شدم زندگی کوتاه تر از این حرفاست ؛ حرف دلتونو بزنید،

 مشکلاتتونو باهم حل کنید ، به حرف هم گوش کنید...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط فاطیما بانو ^_^ 100/4/21:: 11:9 عصر     |     () نظر

                              * به نام مادر و دیگر هیچ *

 

    #مادر

 

          به دنیا آمد تا دختر کسی شود ، ازدواج کرد تا همدم کسی شود ،

بچه دار شد تا مادر کسی شود....

  اما کسی....

  از نگرانی های پنهانیش

  از غصه های بزرگ و کوچکش 

  از چروک های روی پیشانیش

   از زانو دردهای گاه و بی گاهش 

   از قرص های یواشکی اش 

   از فداکاری هایش موقع خرید 

   از سیر بودنش هنگام غذا 

   از دلواپسی هایش برای آینده 

   از آرزوهایی که برای خود داشت 

    از خستگی ها و کم آوردن هایش در طول زندگی 

    از...

  کسی خبر دارد..‌..

 

              کسی هست زنی را بشناسد که از همه چیز 

 عشق و جوانی ، آرزوها و خواسته های خود ؛ مفت و مسلّم

 گذشته باشد ، آن هم برای رفاه و لبخند خانواده اش.‌..؟!

 

    مادر....

  همان کسی که از کودکی تا بحال آغوش گرمش را با

 صبوری به روی تمام خطاها ، مشکلات و دلتنگی هایت 

 باز کرده تا جایی امن داشته باشی برای فرار... ?

 

 

 

      آری...

              #مادر

                          همان هفت آسمان خداست بر روی زمین ?


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط فاطیما بانو ^_^ 99/11/7:: 12:54 عصر     |     () نظر

         شماره دلبر که میوفته رو صفحه ، دست و دلم میلرزه

منو میبره به اون روزا....همون روزایی که کنار هم شاد بودیم ؛

کل و کل و بحث داشتیما ولی شاد بودیم...

      میگما دلبر تو که از سر سرگرمی پیام میدی نمیگی این دختره

دوباره هوایی میشه!؟ 

    از دستم در رفته چن بار شد این پیام دادنااا... فقط هربار دیدم 

نخونده پاک کردم که مبادا دلم دوباره بره رو ویبره...

      راسی دلبر تو اون خیابونه بود دوتایی آروم آروم قدم زدیم تا آخرش

یادته طولانی شده بود انروز... دیدنت کنار یه یکی که اصلا شبیه من نبوده..‌

اصن حسود نیستماااا ولی با اون مثه من رفتار نکن... براش نخندیاااا‌... از

اون خنده ها که تو دل آدم کیلو کیلو قند آب میکنه....

     میگما کاش....

میزاشتی یکم بگذره... ینی یادت رف؟! ینی فراموشم کردی؟! اگه فراموشم

کردی پس پیام دادنت چیه؟! اره اره محض سرگرمی... :(

     فقط نمیدونم من چرا هنوز هی تکرار میکنم " کجایی کجایی دلم هواتو کرده

یه عکس دوتایی مونده ازت که درده " 

یادته میگفتی اینا چیه گوش میدی ؟! من طرفدار شجریان و تو اصن فارسی

گوش نمیکردی...

      دلبر برنگردیاا...

من بالخره یادم میره ، یادمم نره کنار میام... فقطا دلبر هرچی زور میزنم 

ببخشم نمیتونم .... آخه خدایی چطور دلت اومد!؟ مگه من چیکار کرده

بودم...!؟

   تا یادم نرفته این دلبر جدیدت که مو مشکیه اصن شبیه من نیست...

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط فاطیما بانو ^_^ 99/9/8:: 1:50 صبح     |     () نظر

مدت هاست از آخرین باری که برای دلبر نوشتم میگذره...

.

.

      میدونید دلبرو که تنها گذاشتم سختم بود ، خیلی سخت...

ولی از شما چه پنهون دلم برای اون روزا و حال و هوا تنگ میشه...

به دلبر بگید ما که هنوز فیلم ترسناک ندیدیم باهم ، سر الکلاسیکو کل کل نکردیم،

ماکارانی نپختیم باهم ؛ آهاااا یادته قرار بود قابلمه به دست بیام بریم فرش پهن کنیم 

وسط پارک ...گوربابای حرف مردم گل بگیم گل بشنویم...... پس چیشد :(

بهش بگید یادته بهت گفتم تو که هستی دوست دارم داد بزنم بگم من خوشبخت ترین "دختر" دنیام... یادته قرار بود موهامو شونه کنی... واااای قرار بود بافتن مورو یاد بگیری... خسته کننده

حالا که نیستی من تنهایی از پس این کارا برنمیاما...

                به قول شهریار " با چون منی غیر محبت روا نبود "

 

 دلبر...! 

نکه بگم برگردا نه ولی حال خوبمو پس میدی... خنده هامو چی!؟... اصن اینا به درک

یه کاری میکنی شبا تا صبح به سقف زل نزنم و بخوابم...

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط فاطیما بانو ^_^ 99/9/8:: 1:31 صبح     |     () نظر

     امروز #دلبر خاستگاری کرد ازم...

  اگه دو ماه پیش بود حتما دستو پامو گم میکردمو با کلی خجالت میگفتم : بله !!!

 اما حالا هنوز جملشو کامل نکرده ؛ جوابم #نه بود... 

   بماند که دلم به عقلم التماس میکرد بگو بله....

 بین خودمون باشه میخوامش ...خیلی... از اون خواستنا که پای خوبو بدش واستادم

از همونا که یه ملتی حسرتشو دارن :( اما خب یوقتایی آدما قدر داشته هاشونو نمیدونن 

باید از دست بدن تا بفهمن....

میدونید اینکه پا رو دلت بزاری بگی نه سخته هاااا خیلی....

من اومده بودم تو زندگیش بمونم ... کنار هم باشیم... برای هم باشیم...

      اما نشد.... ینی گندزد...ینی همه چیو خراب کرد...ینی دلبر بدجور دلمونو سوزوند...

 بگذریم که قرار بود کلی کارا رو مشترک انجام بدیم .... خیلی جاهارو مشترک باهم بریم... خیلی چیزارو باهم تجربه کنیم... اما خب .....

 

       به نظرم به #دلبر نباید میگفتم میخوامش...چقد وقتی تو زندگیمه خوشبختم..چقد وقتی میخنده خوشحالم و رو ابرام.....چقد دلتنگ میشم ...

 

 

 از من به شما نصیحت یوقت به دلبر نگیداااا ..... 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط فاطیما بانو ^_^ 99/1/5:: 3:29 صبح     |     () نظر
   1   2   3      >